درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بچه های شاد و باحال و آدرس jasminrapper1380.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس

دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 20:26 ::  نويسنده : یاسمین        

man dige inga nemiapam age khastid berid to www.jasminraper1380.loxblog.com mibinameton

kiss kiss



دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 16:47 ::  نويسنده : یاسمین        

 

روزی به رضا شاه خبر دادند که نرخ درشکه خیلی زیاد شده. رضاشاه تا این خبر را شنید لباس مبدل شخصی پوشید و رفت میدان توپخانه. و یک درشکه چی را صدا کرد و گفت چـقـدر میگیری تا شمیران بری؟
درشکه چی که نمیدانست طرفش کیست، گفت برو ما با نرخ دولتی کار نمی کنیم!
رضاشاه گفت پنج شاهی کافیه؟
درشکه چی: برو بالا
رضا: ده شاهی چی؟
راننده: برو بالا!
رضا: پانزده شاهی چی؟
راننده: برو بالا
رضا: سی شاهی چی؟
راننده بزن قـــدش!
راننده به رضاشاه نگاهی کرد و گفت شما سربازی؟
رضا: برو بالا
راننده:گروهبانی ¬؟
رضا: برو بالا
راننده: افسری؟
رضاشاه: برو بالا
راننده: فرمانده ای؟
رضا: بروبالا
راننده: نکنه رضا شاهی؟
رضاشاه: بزن قـــدش!
حال رضاشاه قیافه رنگ پریده راننده را دید و گفت ترسیدی؟
راننده : بروبالا
رضا: لرزیدی؟
راننده: برو بالا
رضاشاه: خودتو خیس کردی؟
راننده : بزن قـــدش.!
راننده از رضاشاه پریسد: ایا منو زندان میکنی؟
رضا: برو بالا
راننده: منو تبعید میکنی؟
رضا : برو بالا
راننده : منو اعدام میکنی؟
رضا : بزن قــدش!!!!!!



دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 16:20 ::  نويسنده : یاسمین        

 

یک عدد بین 1 تا 9 انتخاب کنین. ضرب در 3 کنین حالا بعلاوه 3 کنین بازم ضربدر 3 کنین. الان دورقم عدد بدست امده رو با هم جمع کنین. این شخص الگوی شما تو زندگیتونه.

1-ادیسون

2-ناپلئون

3-مارادونا

4-چایکو فسکی

5-انیشتین

6-ال پاچینو

7-گاندی

8-گراهام بل

9-پینوکیو

10-کوروش کبیر

باورش سخته اما این شخص اسطوره خیلی هاست... نیشخند



دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 16:12 ::  نويسنده : یاسمین        

 

 

 

کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می‌خوام. بابی پسر خیلی
 شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت: آیا حقته که این دوچرخه
 رو واسه تولدت بگیریم؟ بابی گفت: آره.
مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه
 به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.
 
نامه شماره یک :
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که
 یهدوچرخه بهم بدی. دوستدار تو - بابی


بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه، کارساز نیست و دوچرخه ای
 گیرش نمیاد. برای همین نامه رو پاره کرد.

نامه شماره دو :
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه
 تولدم یه دوچرخه بهم بده. بابی
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین 
پاره اش کرد.

نامه شماره سه :
سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه
 دوچرخهبهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم. بابی
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه
 همین پاره اش کرد. تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم
 کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از
 شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا. یه کمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و
 مجسمه مریم مقدس رو دزدید و از کلیسا فرار کرد.
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

نامه شماره چهار :
سلام خدا
مامانت پیش منه! اگه می خواهیش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
 بابی


یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, :: 18:32 ::  نويسنده : یاسمین        

 

 

نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت:....

من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته

بود: اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا ازپاى درآورد!

 

 



یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, :: 18:24 ::  نويسنده : یاسمین        

 

اگر پسرا نبودن کی مامان رو دق می داد؟
۲)اگر پسرا نبودن کی خونه رو می کرد باغ وحش؟
۳)اگر پسرا نبودن تو دانشگاه استاد کی رو ضایع میکرد؟
۴)اگر پسرا نبودن دخترا به کی میخندیدن؟
۵)اگر پسرا نبودن دخترا کیو سر کار می ذاشتن؟

۷)اگر پسرا نبودن تو کلاس کی میرفت گج می اورد؟
۸)اگر پسرا نبودن کی نمره هاش همیشه تک بود؟
۹)اگر پسرا نبودن دخترا اوقات فراغت نداشتن...

دختر ایراااااااااااااااااااااااااااااااااااااانی ب دختر بودنت افتخاااااااااااار کن عزیزم



یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, :: 18:21 ::  نويسنده : یاسمین        

 

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از

رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…

بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من

عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم.



صفحه قبل 1 صفحه بعد

   
 
   
cache01last0